۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

کلمات من

my words
(توضیح)

راهنمای مسافران مجانی کهکشان - 2

راهنمای مسافران مجانی کهکشان درباره‌ی موضوع حوله چند نکته را گوشزد می‌کند.

می‌گوید حوله یکی از سودمندترین اشیای است که مسافر بین ستاره‌ای می‌تواند همراه داشته باشد. بخشی به خاطر ارزش کاربردی آن است. اگر به منطقه‌ی ماه‌های سرد جاگلان بتا رسید می‌تواند برای گرم شدن آن را دور خود بپیچد؛ می‌تواند در سواحل شنی - مرمری و زیبای سانتراجینوس‌وی روی آن دراز کشید و بخارات تند دریا را با نفسی فرو داد؛ می‌توان آن را روی خود کشید و زیر نور قرمز ستاره‌های دنیای صحرایی کاکرافون خوابید؛ از آن به عنوان بادبان برای قایقی کوچک بر رود کند و بزرگ ماث استفاده کرد؛ آن را خیس کرد و برای نبرد تن به تن از آن استفاده کرد؛ آن را دور سر پیچید تا بخارات سمی را دفع کند یا مانع نگاه خیره و گرسنه‌ی جانور حشره‌خوار ترال بشود (او حیوانی بسیار کودن است، فکر می‌کند اگر شما نتوانید او را ببینید او هم نمی‌تواند شما را ببیند - خیلی ابله اما بسیار حریص است)؛ در شرایط اضطراری می‌توان آن را به علامت خطر تکان داد و البته اگر هنوز تمیز مانده باشد می‌توان با آن خود را خشک کرد.

از همه مهم‌تر حوله ارزش روان شناختی زیادی دارد. بنابه دلایلی اگر یک مُثاپِر (مثاپر: مسافر غیر مجانی) بفهمد که یک مسافر مجانی حوله‌ای همراه دارد، به شکلی خودکار فرض می‌کند که او همچنین یک عدد مسواک، لیف، صابون، یک جعبه بیسکوییت، فلاسک، قطب‌نما، نقشه، یک توپ نخ، اسپری حشره‌کش، بارانی، لباس فضایی و غیره و غیره به همراه دارد. به علاوه مثاپر حاضر است با کمال میل هر کدام از این اقلام یا بسیاری اقلام دیگر را که ممکن است مسافر مجانی تصادفی گم کرده باشد به او قرض بدهد.

مثاپر بر این عقیده خواهد بود که هر کس بتواند به صورت مجانی طول و عرض کهکشان را طی کند، سختی‌ها و مشکلات آن را تحمل کند؛ با احتمالات دشوار آن مقابله کند و پیروز شود و باز بداند حوله‌اش کجاست، حتماً فردی است که باید او را به حساب آورد.

بنابراین عباراتی وارد زبان عامیانه‌ی مسافران مجانی شده‌است مثل:
«آهای، آن فورد پریفکتِ اتوییده را می‌سُکی؟ یک آدم آجری است که واقعاً می‌داند حوله‌اش کجاست؟» (سُکیدن: شناختن، آگاه بودن، ملاقات کردن، با کسی خوابیدن؛ اتوییده: مرتب و منظم؛ آجری: فردی بسیار منضبط.)

(راهنمای مسافران مجانی کهکشان، داگلاس آدامز، فرزاد فربد، کتاب پنجره، صفحات 32 و 33)

راهنمای مسافران مجانی کهکشان - 1

در دوردست، در نقطه‌ای پرت و ناشناخته در منتهی‌الیه قدیمی شاخه‌ی مارپیچ کهکشان، خورشید زرد و کوچکی قرار دارد که کسی به آن اعتنا نمی‌کند.

در فاصله‌ی خدود نود و هشت میلیون مایلی این خورشید سیاره‌ی سبز و آبی کوچک و کم اهمیتی در مدارش می‌گردد که ساکنان‌اش از نسل میمون‌اند و چنان بدوی هستند که هنوز فکر می‌کنند ساعت دیجیتال عجب ایده‌ی جالبی است.

این سیاره مشکلی دارد- یا بهتر بگوییم داشت - که از این قرار است:
بیشتر کسانی که روی آن زندگی می‌کردند در اغلب اوغات غمگین بودند. برای این مسکل پیشنهادات زیادی ارائه شد، اما بیشتر مشکلات، ناشی از جابجایی کاغذهایی کوچک و سبز رنگ بود که جای تعجب دارد چون در کل، آن کاغذهای سبز و کوچک خود غمگین نبودند.

پس مشکل باقی ماند؛ خیلی از مردم، بدجنس و بیشترشان بی‌نوا بودند، حتی آنها که ساعت دیجیتال داشتند.

خیلی از آنها بیش از پیش معتقد بودند که پایین آمدن بشر از درخت اولین اشتباه بزرگ بوده است. بعضی می‌گفتند حتی بالا رفتن از درخت حرکت نامعقولی بوده و بهتر بود بشر هرگز اقیانوس‌ها را ترک نمی‌کرد.

بعد، یک پنج‌شنبه، حدود دو هزار سال بعد از آن که مردی را به خاطر گفتن این که چه قدر خوبی کردن به مردم برای یک بار هم که شده عالی است با میخ به درختی کوبیدند، دختری که به تنهایی در کافه‌ای در ریکمزورث نشسته بود ناگهان فهمید که در تمام این مدت چرا همه چیز به شکلی غلط پیش رفته است و بالاخره فهمید که چگونه می‌توان دنیا را به مکانی خوب و شاد تبدیل کرد. این بار درست بود، می‌توانست عملی شود، و هیچ کس به هیچ‌جا میخ‌کوب نمی‌شد.
اما متاسفانه قبل از آن که آن دختر بتواند به یک تلفن دسترسی پیدا کند و آن ایده را به کس دیگری بگوید، فاجعه‌ای هولناک و احمقانه رخ داد و آن ایده برای همیشه گم شد.

این داستان آن دختر نیست.
بلکه داستان آن فاجعه‌ی هولناک و احمقانه و برخی پی‌آمد‌های آن است.
همچنین داستان یک کتاب است، کتابی به نام راهنمای مسافران مجانی کهکشان - این کتابی زمینی نیست، هرگز در زمین چاپ نشد و تا وقتی که آن فاجعه‌ی هولناک رخ نداده بود هیچ کدام از زمینی‌ها نه آن را دیده و نه اسم‌اش را شنیده بودند.

با این همه کتابی کاملاً استثنایی‌ است.
در واقع شاید استثنایی‌ترین کتابی باشد که موسسه‌ی انتشاراتی بزرگ اورساماینور به چاپ رسانده - موسسه‌ای که زمینی‌ها هرگز اسم آن را هم نشنیده‌اند.

نه تنها کتابی کاملاً استثنایی است، بلکه اثری موفق هم هست - محبوب‌تر از کتاب کلیات خانه‌داری فلکی، پرفروش‌تر از پنجاه و سه نکته‌ی جدید در باب جاذبه‌ی صفر و بحث‌انگیزتر از سه‌گانه‌ی فلسفی و پر فروش اولان کالوفید، آنجا که ایزد اشتباه کرد، مجموعه‌ی جدید از بزرگ‌ترین اشتباهات ایزد و بالاخره این ایزد چه کسی است؟

(راهنمای مسافران مجانی کهکشان، داگلاس آدامز، فرزاد فربد، کتاب پنجره، صفحات 7 الی 9)

۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

Lost

لاست
1- بعد از چند هفته این که هر روز به مدت چند ساعت، هر 45 دقیقه یه بار یه تیتراژ تکراری رو ببینی روی اعصابه بدجوری.
2- آقای الان اسمشو یادم نیست گفته بود Lost مثل هرویینه ولی گوش نکردم شرمندگانه. آدم باید از تجربیات دیگران درس بگیره، پس اینو از یه سینه سوخته قبول کنین که اگه می‌خواین زندگیتون مختل نشه اساسی، از نشئه‌جات دوری کنید.

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

آنونس

آه که این‌طور،
آه پس که این‌طور...

به زودی.

۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

زلم زیمبو

اهم... دارم به این نتیجه می‌رسم که این گودر نوت و توییتر رسماً آفت وبلاگستانن. 35 راست گفته بود انگاری. هی داریم زلم زیمبو به خودمون آویزون می‌کنیم.

اوتوپایولت

برای بار صدم به خودم گفتم پسر نگاه کن دو ساعت یوگا و مدیتیشن کله‌ی سحر چه تاثیری روی کل روزت می‌زاره،
ولی مگه آدم می‌شم؟ باز یه هفته نشده ولش می‌کنم. اصولاً اوتوپایولت به من نیومده.