۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

راز

امروز برای چندمین بار فیلم مستند راز از سینما چهار پخش شد. خلاصه‌ی حرفش اینه که به چیزی که می‌خواهید فکر کنید نه چیزی که نمی‌خواهید. مثلاً من به شدت از این که x به من اعتماد نمی‌کنه و حرفم رو قبول نمی‌کنه و حرف‌های خودش رو با من در میون نمی‌ذاره ناراحتم. x هیچ نقش مهمی تو زندگی من نداره و در حد یک دوست معمولیه ولی من دائماً به این فکر می‌کنم که چرا نمی‌تونم بهش بقبولونم دارم راست می‌گم؟ چرا هر چیزی که من می‌گم برعکسش رو باور می‌کنه؟ چرا مجبورم برای این که وادارش کنم کاری رو انجام بده مجبورم بگم برعکسش رو انجام بده تا اون کار رو انجام بده؟ چرا به من اعتماد نداره؟ چرا نمی‌تونم منطقم رو بهش اثبات کنم؟ چرا این قدر احمق و بدبینه؟ چرا نمی‌خواد بفهمه من خیر و صلاحش رو می‌خوام؟ چرا حرف من رو باور نمی‌کنه؟ چرا نمی‌فهمه؟ چرا حرف من رو باور نمی‌کنه؟ چرا نمی‌فهمه؟ چرا نمی‌فهمه؟ چرا...
متوجه می‌شین داره چه اتفاقی می‌افته؟ این داستان واقعیه. من دائماً دارم به خودم و x و تمام کائنات تلقین می‌کنم که x به من اعتماد نداره. فیلم راز می‌گه این کار باعث می‌شه دقیقاً اون همین طوری عمل کنه. من با این فکرهام دارم این موج منفی رو به تمام کائنات و البته x ارسال می‌کنم و اون‌ها هم این موج رو دریافت می‌کنند و بهش جواب می‌دن.
ظاهراً دو تا راه حل وجود داره.
1- گور بابای x. به کسانی فکر می‌کنم که حرف‌های من رو قبول می‌کنند و به من اعتماد می‌کنند. به اون سه نفری فکر می‌کنم که دیشب بعد از فیلم بهم sms زدند و به خاطر این که گفته بودم فیلم رو ببینین تشکر کردن. انرژیم رو می‌ذارم روی آدم‌ها و چیزهای مثبت. هی به منفی‌ها فکر نمی‌کنم. w,y,z شماها چه قدر آدم‌های دوست‌داشتنی‌ای هستید. من عاشق شماهام. شماها خیلی منطقی و فهمیده و دوست‌داشتنی هستید. من به شماها علاقه و اعتماد دارم و شماها هم متقابلاً من رو دوست دارید و بهم اعتماد دارین. من قدرت بیان و منطق خوبی دارم و حرف‌هام دیگران رو مجاب می‌کنه.
2- به این فکر می‌کنم که x از این به بعد به من اعتماد می‌کنه. این صحنه رو تجسم می‌کنم. هی این فکر رو مزه می‌کنم که x حرف‌های من رو باور می‌کنه و میاد از من به خاطر لطفی که بهش کردم تشکر می‌کنه. این صحنه رو بارها و بارها توی ذهنم حس می‌کنم. x داره حرف‌هام رو با علاقه گوش می‌کنه. x کاری رو که می‌گم انجام می‌ده. x آدم مثبتیه و ما هر دو به هم علاقه داریم و احترام می‌گذاریم.
فیلم راز می‌گه من به هر چیزی فکر کنم دارم به کائنات سیگنال‌هایی می‌فرستم و کائنات هم اون‌ها رو دریافت و اجرا می‌کنه. مهم اینه که من چه سیگنالی می‌فرستم.

"چه شما فکر کنید می‌توانید چه نمی‌توانید، در هر صورت حق با شماست"

تکنیک مراقبه هم همین‌طوریه. وقتی شما متوجه شدید دارین فکر و گفتگوی درونی می‌کنید، راه رهایی ازش این نیست که نفی یا ردش کنید یا سعی و تلاش کنید فکر نکنید. این کار فقط یک فکر به فکر قبلی اضافه می‌کنه و اون هم سرزنش خود و سوژه فکره و فکر با شدت بیشتری خودش رو جلو می‌اندازه. روش درست اینه که این گفتگوی درونی رو هم ببینید. نفیش نکنید. بپذیرینش و بدون عناد تنها ببینیدش و هر وقت متوجه شدید فکر به شما غلبه کرده و از واقعیت زمان حال غافل شدید دوباره تمرکزتون رو برگردونید به هر آنچه که در لحظه اتفاق می‌افته و واقعیه. به حذف فکر مزاحم و غیر واقعی تمرکز نکنید. به واقعیت تمرکز کنید و فکر خودش می‌ره.
از استاد ذن پرسیدند چه کار کنیم که فکر مزاحم کنار برود؟ به کوهی که از پنجره دیده می‌شد اشاره کرد و گفت به کوه نگاه کنید، فکر خودش می‌رود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی خیلی خوشحالم که از پس این همه هیا هو های بی مورد،خوب بودن و خوب فکر کردن داره رواج میگیره...
من از قعر دهان ازرائیل در اومدم !!!
هنوز درمان بیماری کشف نشده ولی فکر من درست کرد ..همه چیز رو درست کرد....
پیش به سوی بر آورده شدن آرزوها.....