۱۳۸۶ تیر ۱, جمعه

باغ‌موزه‌ی هنرِ ايرانی

دیروز یه دوست دوری sms زد که کجایی؟ گفتم نشستم تو اتاقم وبگردی می‌کنم. گفت ندیده بودم کسی تو اتاقش ولگردی کنه ولی به هر حال پاشو یه تک پا بیا دم در که من زیر پنجره آشپزخونه‌تونم و هوا هم خیلی خوبه! یه تی‌شرت و شلوار جین پوشیدم و رفتم پایین دیدم سر و مر و گنده وایساده با کله‌ی تاس و ریش‌های بی‌قاعده داره به من می‌خنده. گفت حال داری یه دوری بزنیم؟ گفتم دارم. دیدم پیاده راه افتاده به سمت بالای کوچه. گفتم پس ماشینت کو؟ گفت بی ماشین اومدم. گفتم چرا؟ تصادف کردی؟ گفت نه! همین‌طوری! برای اینکه قدم بزنم!
همین‌طوری قدم زدن برای خیلی‌ها عبارت خیلی غریبی شده. مردم یادشون رفته که بعضی وقت‌ها می‌شه همین‌طوری قدم هم زد. وقتی هم می‌خوان همین طوری چرخ بزنن فوری می‌پرن تو ماشین و وقت‌هایی هم که پیاده هستیم یا دنبال اینیم که فوری برسیم به مقصد یا تاکسی‌ای چیزی پیدا کنیم یا تو فکر بدهکاری‌هامون غرقیم. دست کم برای من که سال‌هاست این‌طوری بوده. باغ‌موزه‌ی هنرِ ايرانییکم قدم زدیم و در باره آب و هوا صحبت کردیم و چه هوای خوبی هم بود! بعد بدون قصد قبلی دیدیم رسیدیم جلوی باغ‌موزه‌ی هنرِ ايرانی. گفتم تا حالا رفتی این تو؟ گفت نه. گفتم با وجود این که دم خونه‌مونه منم تا حالا نرفتم! خلاصه رفتیم تو و تازه معنی همین‌طوری قدم زدن دستمون اومد! اگه دستتون می‌رسه یه بار برین بد نیست! یه باغ کوچولوئه با جوی‌ها و حوض‌های کوچک خوشگل و فضای سبز قشنگ و مجسمه و ماکت‌های بناهای قدیمی ایران از میدون آزادی و سی و سه پل تا نقش رستم و تابلو‌های تهران قدیم و غیره. بعضی‌هاش خیلی جالب بود. مثلاً این که یه موقعی از میدون توپ‌خونه چه افق گسترده‌ای قابل دیدن بود و منظره‌های کوهپایه‌های البرز توی عکس صد سال پیش از کنار میدون توپ‌خونه شفاف‌تر از منظره‌ایست که امروز از میدون تجریش دیده می‌شه و بلند‌ترین بنای تهران که تو اون عکس دیده می‌شد یه مسجد فزرتی بوده و این که همه خیابون‌ها خاکی و گل و شل بوده و از این حرف‌ها!
بعد که از در باغ‌موزه داشتیم بیرون میومدیم دیدیم یکی نشسته دم در و داره از یه دختر و پسر پول می‌گیره که بهشون بلیط بده و تازه فهمیدیم پولی بوده و لابد دختر بلیط فروشه از تیپ ما خوشش اومده بوده که وقتی همین‌طوری سرمون رو انداختیم پایین و از جلوش رد شدیم و رفتیم تو بهمون هیچی نگفته. بعد هم دیدیم داره به یکی دیگه می‌گه ساعت 8 برنامه شروع می‌شه و تازه فهمیدیم لابد قرار بوده فیلمی مستندی چیزی پخش کنن توی نیمچه سینمای سرباز باغ و ما دو دقیقه زود زده بودیم بیرون ولی چه باک! هوا انقدر خوب بود که نیم ساعت دیگه قدم زدیم و قرار گذاشتیم دفعه بعد بریم ببینیم موزه‌ی دکتر حسابی هم راهمون می‌دن یا نه.

- با سلیقه

هیچ نظری موجود نیست: