سرطان داشت . خودش هم می دونست. از یکی دوماه پیش که بهش گفته بودند سرطان پانکراس ( لوزالمعده ) داره تصمیم گرفته بود که اعتیادش را ترک کنه . با اینکه گفته بودند که بیماری اش خیلی پیشرفته است و غیرفابل درمان. با این حال از همون موقع تصمیم گرفته بود و تریاک را که سالها مصرف کرده بود کنار گذاشته بود.
با اینکه خیلی درد می کشید از همون روز اولی که بستری شده بود گفته بود که نمی خواد مورفین و مسکنی براش تزریق بشه . حتی همه را قسم داده بود که یک موقع بدون اطلاعش یا وقتی حواسش نیست براش مورفین تزریق نشه . موقع دریافت داروها هم حتما می پرسید که این چه دارویی است و اثرش چیه و اگه مورفین بود از دریافت اون سرباز می زد.
توی بخش همه تحت تاثیر اراده عجیبش قرار گرفته بودند از بیمار تا پرستار و دکتر. گاهی کنار پنجره می ایستاد و در حالی که از درد به جلو خم شده بود به دوردست نگاه می کرد . در نگاهش انگار داستان تمام سفرهاش نقش می بست . سفرهایی که در تمام سالهایی که راننده جاده بود کرده بود. گاهی می دیدمش که از درد سرش را توی بالشش فرو کرده و یا روی زمین نشسته و سرش را روی تخت گذاشته و لبه تشکش را گاز گرفته . یکبار هم دیدمش که روی زمین زیر تختش خوابیده بود.
بهش گفتم که سزاوار این همه درد نیست و چرا خودش را اینقدر زجر می ده و میخواد خودش را تنبیه کنه .
گفت : من این دردها را می خوام . اینها دردهای من هستند . این ها دردهایی هستند که در تمام این سالها هر وقت سراغم اومدن من با تریاک کلیدشون را توی مغزم خاموش کردم. دردهایی که بعضی هاش مال دلتنگی بود ، بعضی هاش مال محرومیت ، بعضی هاش مال عشق و بعضیهاش دردهای عادی … فکر می کردم که رفتن اما همه را همین جا توی خودم نگاه داشته بودم و حالا برگشتن همه با هم !
[+]
۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه
این دردها را می خوام
.
یکشنبه, تیر ۳۰, ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر