گودر عکسها رو هم نشون بده. کی من بهت گفتم نمیخوام عکس ببینم؟ حالا به خدا یادم نیست ولی اگه گفته باشمم لابد منظورمو بد بیان کردم. تو که میدونی من تو استفاده از کلمات خیلی راحت نیستم. چرا اینطوری میکنی آخه؟ حالا بهت برنخورهها، ولی وبلاگا رو که از رنگ و فونت و کامنت و تمپلیت و حاشیه و هدر و بلاگرول و اینا خالی کردهبودی، عکسها رو هم تصمیم گرفتی فاکتور بگیری، پسفردام لابد میخوای نوشتههاش رو هم بریزی دور فقط یه سری عدد جلو اسما و یه صفحه خالی برا یادگاری نشونم بدی که دلم خوش باشه یه روزی وبلاگ و اینا... کم کم داری همه چیو فید میکنی چرا؟
نیم ساعته میخوام اینا رو بهت بگم هی به جای اینکه بیای برام کادر نوت باز کنی الکی ازم معذرتخواهی میکنی. این کارا چیه؟ تو که اینطوری نبودی... الانم که اصلن دیگه جواب نمیدی. از سنگ صدا در میاد از تو... این کارا رو با من نکن.
آفرین دختر خوب. بیا آشتی کنیم و عکسها رو هم نشونشون بده.
ازین به بعد زود زود میام. فیسبوک که خره کلن. این تراوین هم بازیه بابا. همینجوری الکیه. محض وقتتلفکنی و اینا. جدی نیست. تو چرا همه چیو این قدر جدی میگیری آخه؟ تو که میدونی من تو رو به بلاگر ترجیح میدم. چرا داری مجبورم میکنی برم اونجا؟ این حرفها بین من و تو هستش به بلاگر چه ربطی داره؟ من که اونجا کاری ندارم اصلن. مجبور نشم سالی یه بارم نمیرم اونطرفا. خب ببین داری مجبورم میکنیا. اگه از اولش این کارا رو شروع نکرده بودی اصلن مشکلی نبود که بخواد به اینجاها کشیده بشه. چهار تا فید میخوندم و دو تاش رو شر میزدم و میرفتم پی کارم...
رفتما...
۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سهشنبه
گودر
۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه
زیارت زمین
«میخواهی یک امتحانی بکنی؟»
سیمون جلو رفت و دید به جای هدفهای معمولی، چهار زن تقریباً بیلباس ته سالن روی صندلیهایی پر از جای گلوله نشستهاند. روی پیشانی و بالای هر یک از سینههای آنها یک علامت هدف کوچک کشیده بودند.
سیمون پرسید: «یعنی با فشنگ واقعی شلیک میکنید؟»
مسئول جواب داد: «البته! توی زمین تبلیغات دروغ ممنوع است، قانون داریم. هم فشنگها راستکیاند و هم این دخترها. بیا جلو و یکی را بزن.»
یکی از زنها صدا زد: «یالا ورزشکار! شرط میبندم نمیتوانی مرا بزنی!»
یکی دیگر جیغ زد: «این حتا نمیتواند یک کشتی فضایی را بزند!»
دیگری داد زد: «حتماً میتواند! زودباش ورزشکار!»
سیمون پیشانیاش را مالید و سعی کرد متعجب به نظر نرسد. بالاخره اینجا زمین بود و هر چیزی تا وقتی بازدهی تجاری داشته باشد، مجاز بود.
پرسید: «جایی هم هست که به مردان تیراندازی کنند؟» ...
تیت گفت: «خانم "پنی برایت"، با آقای آلفرد سیمون آشنا شوید.» دختر خواست چیزی بگوید، اما کلامی از دهانش بیرون نیامد و سیمون هم، اگر نه بیشتر، به همان اندازه مات و مبهوت مانده بود. سیمون به او نگاه کرد و فهمید! هیچ چیز دیگری مهم نبود. تا ته قلبش مطمئن شده بود که دختر به واقع و کامل دوستش دارد.
دست در دست هم، بلافاصله به راه افتادند. آنها را با جت به کلبهای کوچک در کاجستانی مشرف به دریا بردند. آنجا گفتگو کردند و با هم خندیدند و عشقورزی کردند. اندکی بعدتر سیمون عشقش را پیچیده در شعلهی غروب چون یکی از ایزدبانوان آتش دید و در آبی تاریک روشن پس از غروب دختر با چشمهای درشت و سیاهش نگاهش کرد و او دیگر بار جسم دختر را که یک بار کشفش کرده بود، رازآلود و سر ناگشوده یافت. ماه بالا آمد، روشن و مجنون و نورش بدن عشاق را سایهوار مینمایاند.
دختر گریست و با مشتهای کوچکش سینهی سیمون را مشتباران کرد، سیمون هم گریه میکرد، هر چند نمیدانست چرا. و سرانجام سپیده سر رسید، محو و آشفته، و بر لبهای تفته و لبهای چسبیده به همشان درخشید و نزدیکشان، اندکی آن سوتر، خیزابههای غران هوش از گوش میگرفت و آن دو شوریده را ملتهب و شیدا میکرد.
ظهر به دفتر موسسهی عشق برگشتند. پنی چند لحظهای دستش را گرفت و فشرد، بعد از در داخلی غیبش زد.
آقای تیت پرسید: «آیا عشقِ واقعی بود؟»
«بله!»
«از همه چیز راضی بودید؟»
«بله! خود عشق بود، عشق اصل و واقعی! ولی چرا او اصرار داشت که برگردیم؟»
آقای تیت گفت: «دستور فرا-آگاهانه»
«چرا؟»
«چه انتظاری داشتید؟ همه عشق میخواهند، اما تعداد کمی حاضرند در مقابلش پول بپردازند. این هم صورتحسابتان قربان.» ...
+
۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه
ستاره بازی، محض ثبت در تاریخ
پیش نوشت: این پست به مرور کامل میشه. فعلن یه چرکنویسه محض اعلام موجودیت. الانم باید برم سر کلاس!
صداها **
شروع و میانهی فیلم و ساختار کلی و بازیهاش خوبه ولی پایان بد و بی تاثیری داشت و رو هوا ول شد. میشد هرجای دیگهای تموم بشه.
دوزخ، برزخ، بهشت 2/1**
کارگردان و فیلمنامهنویس اگه یه ذره کمتر محافظهکار بودن و با جسارت بیشتری ایدهشون رو پروار میکردن فیلم میتونست خیلی بهتر بشه با این حال من ازش لذت بردم.
بیست 2/1***
بازیها و ساختار فیلم فوقالعاده گرم بود و جزئیات انقدر خوب از کار در اومده بود که بعد از فیلم احساس میکردی بوی روغن گرفتی. فقط آخر داستان یه ذره زیادی گل درشت تموم شد. کارگردان و چند تا از بازیگرهای فیلم احتمالن سیمرغ بگیرن.
عیار 14 *
سرد، خنثی، داستان و بازیهای بد و اشتباه فراوان. نمیدونم چرا منتقدها این قدر از فیلم بیخودی تعریف کردن. لابد دلشون نیومده کارگردان نفس عمیق رو بنوازند.
امشب شب مهتابه 2/1
ایرج قادری جدید ولی یه ذره کاربلدتر!
اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر 2/1****
پدیدهی جشنواره امسال. تا حالا کوئنتین تارانتینوی ایران رو کسی بهتون معرفی کرده بود؟ شهرام مکری لحن کمیک و ابزورد کیلبیل و ساختار پالپفیکشن رو توی یه فیلم ایرانی انقدر خوب به کار بردن که سرتاسر فیلم یه مشت انسان فرهیخته در حال قهقهه زدن از روی لذت ناب بودن. یه فیلم فرمالیستی شاهکار که توی وانفسای خفقانآور معناگراییای که توش گیرکردیم مثل اکسیژن میمونه. اگه برای این فیلم رایگیری میشد حتمن جزو منتخبین مردم بود. فیلمی گرم و گیرا با لحنی سرخوشانه و پر انرژی با بازیهای بازیگرهای جوانی که همهشون پسزمینهی تئاتر دارن. توی دهن همهی کسانی که میگن تئاتریها اغراق شده فیلم بازی میکنن میخوره با این فیلم. میگن فیلم کوتاه طوفان سنجاقکها هم پارسال به همین باحالی بوده. فقط کمی (یه ذره!) وسطهای فیلم از ریتم میافته. کاش یه تدوین دوباره بشه یک سوم پایانی فیلم مخصوصن قسمتهای سرقت کمی ریتمش تندتر بشه. البته اینی که میگم در مقایسه با بقیه قسمتهای خود فیلمهها. اگه بخوایم با بقیه فیلمهای ایرانی مقایسه کنیم همین سکانسها رسماً مرسدس بنز تشریف دارن!
درباره الی... *****
شاهکار. به خاطر تاثیرگذاری باورنکردنی فیلم، برای کسانی که اخیرن عزیزی رو از دست دادن مناسب نیست و میتونه آزاردهنده باشه. این فیلم چندین سایز از قوارهی سینمای ایران بزرگتره و با بهترین فیلمهای روز دنیا رقابت میکنه. بازیهای بازیگران، کارگردانی، فیلمنامه، تدوین... هیچ چیزی توی این فیلم نیست که بشه روش به عنوان یه ضعف انگشت گذاشت و اصلن این چیزها چه اهمیتی دارن؟ وقتی فیلم شروع میشه دیگه کی یادشه که چند ساعت صف وایساده و با چه شرایطی وارد سالن سینما شده و داره فیلم میبینه؟ وقتی فیلم شروع بشه این خود خود تماشاچیه که میره مسافرت شمال و توی ویلا پانتومیم بازی میکنه و نگران میشه و آوار روی سرش خراب میشه. اگه فیلم رو ندیدین به هیچ وجه داستان رو قبلش نخونین. هر جا خلاصهی داستان رو دیدین بدون تردید چشمتون رو ببندین و لذت کشف یک شاهکار رو از خودتون نگیرین... البته اگه خبرهای بد واقعی نباشه و اکران بشه.
وقتی همه خوابیم ****
استاد عصبانی پا روی دم آدمهای بانفوذ گذاشته و اونها هم بیتعارف دارن به توپ میبندنش. نبرد تن به تن نابرابر.
صندلی خالی **
فیلم آوانگارد و زیادی فرمال بود. من خیلی بدم نیومد ولی کم کسی ممکنه این رو به عنوان یه فیلم بتونه تحمل کنه. پر از ایدههای جدید که خیلیهاشون خوب درنیومده و فیلمدرفیلمهای مکرر.
تردید ****
برهر کسی که به تئاتر و سینما نگاهی جدی داره واجبه که بره این فیلم کلاسیک دوست داشتنی که برداشت آزاد و ایرانیزهای از هملته رو ببینه. توی سینما به نظرم اومد واروژ کریم مسیحی یه جاهایی داره شبیه بهرام بیضایی دیالوگ میگه و میزانسن میچینه ولی خب احتمالن به خاطر اینه که فیلم کلن میزانسنها و دیالوگهای تئاترال داره و تو ایران کی رو داریم به جز بهرام بیضایی و گاهی حمید امجد و یکی دو نفر دیگه که چنین آثاری داشته باشه؟ لابد به همین دلیل این مقایسه پیش میاد. همون طور که که از هر فیلمی که از هملت برداشت شده و هملت درونمایهی اصلیشه انتظار میره، تردید فیلمی کاملن کلاسیکه. به همین دلیل فیلم مورد علاقهی من نیست. من از هیچ چیز کلاسیکی توی زندگی خوشم نیومده! ولی دلیل نمیشه که اعتراف نکنم تردید فیلم خیلی خوبیه. خیلی خوب داستان میگه، بازیها خوبن و ریتم فیلم با وجود زمان حدود دوساعت و نیمه کند و خسته کننده نیست. همه چیز سرجای خودشه و البته چیزی هم نیست که شما رو غافلگیر و هیجانزده کنه. همون طور که از یه چیز کلاسیک انتظار میره!
بیپولی ****
بیپولی شاهکار نیست ولی فیلم خیلی خوبیه که هم مخاطب عام رو کاملن ارضا میکنه هم شریفه و برای مخاطب جدی سینما هم چیزی کم نذاشته. بازی لیلا حاتمی خیلی خوبه ولی بهرام رادان یه ذره تکرار سنتوریشه البته باز هم خیلی خوب بازی میکنه و به وضوح پیشرفت کرده. بازیها و شخصیتها و مناسبتهاشون خیلی خوب و بامزه در اومدن. داستان فیلم رو باید همینجوری که هست پذیرفت. اولن که یه فیلم کمدیه و دومن خیلی هم دور از یه زوج طبقهی متوسط رو به بالا نیست که برای زمان محدودی توی موقعیت مشابهی بیفته و بیپول بشه و نخواد خودش رو هم از تک و تا بندازه. شاید کسانی که این داستان رو باور نکردن یا طبقهشون فرق داره یا هنوز پیش نیومده که بیپول بشن! من که خیلی خوب داستان رو درک میکنم و میپذیرم و در طول فیلم با وجود اینکه تا سه نصفه شب طول کشید لحظهای خسته نشدم و بارها قهقهه زدم!
زادبوم، شبانهروز، بیپولی، صندلی خالی، تردید و یازده دقیقه و سی ثانیه رو نتونستم ببینم. میگن سه چهارتای اولی فیلمهای خوبین. ما که ندیدیم.
پی نوشت: پاکنویس؟ هه! من کی تاحالا چیز پاکنویس شده توی وبلاگ گذاشتم؟ اصلن مگه وبلاگ جای پاکنویس کردنه؟ اون هم برای منی که یه عمره دارم چرکنویس مینویسم؟ فردا باید برم کلاس سه روز هم برنمیگردم، پس قطعن این ویرایش نهایی این پسته.
پی نوشت 2: هنوز مکستون رو نبسته بودم که یهو یادم اومد یادم رفته از جشنوارهی فجر به این خوبی تشکر کنم. توی این پونزده سالی که جشنوارهی فیلم فجر رو دنبال کردهام به جز سالهای خیلی دور کم پیش اومده جشنوارهی به این خوبی و پرباری و مرتب منظمی با فیلمهای خوب زیاد و سانسورهای کم و سینماهای خوب و امکانات مناسب ببینم. چی شده که یهو امسال این همه فیلم خوب و عالی تولید شده؟ شاید داستان زایش خلاقیت هنری موقع ازدیاد فشار سانسور؟ دربارهی الی و اشکان و انگشتری... جدن غیر قابل مقایسه با تمام فیلمهای تاریخ ایرانن و بیست و بیپولی و تردید هم خیلی خوبن. وقتی همه خوابیم هم صرفنظر از عصبیت و خشم جاری در فیلم واقعن فیلم خوبی بود و گوهر نایابی از استاد سینمای ایرانه. حتی فیلم بدی مثل امشب شب مهتابه هم باز خیلی بی آبرو و حیثیت نبود. سینمای ایران داره بالغ میشه؟ یا این که اتفاقی بوده؟
(***** شاهكار/ **** عالي/*** خوب / ** متوسط / * ضعيف / 0 بيارزش)
۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه
کهیر
اینا آبروی دین خدا را بردند. جوونها را از هرچی دین و مذهبه زده کردند. اسلام اینی نیست که الآن داره پیاده میشه، برو مالزی رو نگاه کن. اصلاً اسلام نداریم، همه شون یک چیز می گویند، محمد و مسیح و موسی و زرتشت و بودا و برهما. اصلاً همه شان همان طبیعت هستند. من خدا را توی موج دریا می بینم. توی ابر می بینم، توی دشت می بینم. شب ها زیر لحافم می بینم. اینا خراب کردن دینو. من تو قنوت غزل حافظ می خونم. کی گفته نماز رو باید عربی خوند؟ تو نماز آدم حرف می زنه. من تو نماز گله می کنم از دستش، اصلاً قهر می کنم، داد می زنم، بعد گریه می کنم، گاهی از حال می رم. من ماتیک می زنم قبل از نماز، برا خدا جونم. من تیپ می زنم براش. من صبح ها خوابم میاد. نماز صبح رو دوست ندارم. من به حجاب عقیده ندارم. به نظر من با لاک هم میشه وضو گرفت. فقه رو از عرفان جدا کن. صدای اذان رو دوست دارم. ببین، باید به عربی بخونیش تا عظمتش رو بفهمی، ما رو متاسفانه زده کردن از عربی. خیلی هاش سمبل هست. اسلام پویاست. ببین یک سریش سمبل هست، اما تو اصل ماجرا فرقی نمی کنه. سنگسار و این وحشی گیری ها، قبول ندارم، مال هزار و چهارصد پیشه، اون موقع لازم بوده ، برا عربا لازم بوده، اما الآن فقط می خوان جوونا را زده کنن. مذهبی نیستم ولی اسپیریچوالم. هر روز صورت و گردن و سینه و شکم تا ناف و گاهی پایین تر را با ژیلت پانزده تیغه می تراشم و بعد دوش اودکلن می گیرم، اما عاشورا… عاشورا نه، ریشمو نمی زنم. نمی دونم، یه جوریه، اصلاً خارج از مذهب نگاه کن، بابا بنده خدا یه حرفی برای گفتن داشته دیگه. خود خارجی هام فهمیدن. بابا جواب نداده دیگه. مفهوم خانواده را دارن دوباره قوت میدن، نمیشه، جامعه از هم پاشیده. روابط پیش از ازدواج، نمی دونم والله، اگه خواهر خودت بود چی می گفتی؟ اونام یک مشت تئوریه، کی می خواد ثابت شون کنه. هر از چند گاهی یکی رو توی بوق می کنن. برو ببین سید حسین نصر تو هاربارد چجوری جوابشون رو داده. نمی دونم، شایدم درسته، دوست ندارم بهش فکر کنم. برو کتابهای شریعتی رو بخون. آدم تو زندگی یه چیزایی می بینه، هنوز جوونی. آب شنگولی؟ تا وقتی به بنده خدا آزار نرسوندی همه چیز حلال خداست، البته من مزه شو دوست ندارم، راستی یادم نبود، زخم معده هم دارم. اونم خودش دو تا آیه اونورتر جوابشو داده، گفته اگه میتونی عدل رو رعایت کنی چهار تا بگیر، وگرنه محکم بچسب به همونی که داری، ما که تو همین یکیش موندیم. خودش هم… فکر کنم بحث تحکیم و گسترش اسلام بوده، ازدواج پولیتیکال بوده.+
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
مرض
کسی میدونه این مریضیای که هر چند وقت یه بار عود میکنه و توش آدم وقتی فرداش کلی کار و تمرین و قرار و برنامه داره و صبح زود باید بیدار بشه و دندونی جاییش هم احیانن یه ذره درد میکنه، بعد تا چهار-پنج صبح توی وبلاگها و گودر و بالاترین و رادیوزمانه و یوتیوب و اینا میچرخه، اسمش چیه؟
دوایی درمونی چیزی براش پیدا میشه؟ دانشمندا کشف کردن که علتش چیه؟ توی متون دینی یا عرفانی دربارهاش رسالهای چیزی پیدا میشه؟ واکسنش کشف شده؟ مسکنی، آمپولی، ویتامینی، طب جایگزینی، طب مکملی، طب سوزنیای، انرژیدرمانیای، حجامتی، امالهای، کوفتکاریای هست که روی این مرض لامصب بیپدر و مادر تاثیر داشته باشه؟